شعر در مورد تابستان
شعر در مورد تابستان
شعر در مورد تابستان برای کودکان ، شعر در
مورد تابستان و زمستان ، شعر در مورد تابستان از حافظ و شاملو و فروغ
فرخزاد در سایت پارسی زی. با ما با خواندن این مطلب خواندنی همراه باشید.
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر
هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب
بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ
چون بیضههای زرین پر شکر و گلاب
سیب سپید و سرخ به شاخ درخت بر
گویی ز چلچراغ فروزان بود حباب
یا کاویان درفش است از باد مضطرب
وان گونه گون گهرها تابان از اضطراب
انگور لعل بینی از تاک سرنگون
وانغژمهاش یکبهدگر فربی و خوشاب
پستان مادریست فراوان سر اندرو
و انباشته همه سرپستان به شهد ناب
یک خوشه زردگونه به رنگ پر تذرو
دیگر سیاه گونه بهسان پرغراب
یک رز چو اژدهایی پیچیده بر درخت
یک رز چو پارسایی خمیده بر تراب
یکرزکشیده همچو طنابی و دست طبع
دیبای رنگ رنگ فروهشته برطناب
یک رز نشسته همچو یکی زاهدی که دست
برداردی ز بهر دعاهای مستجاب
وانک ز دست و گردنش آویخته بسی
سبحهٔ رخام ودانه بههر سبحه بیحساب
باغست نار نمرود آنگه کجا رسید
از بهر پور آزرش آن ایزدی خطاب
آن شعلهها بمرد و بیفسرد لیک نور
اخگر بسی به شاخ درختان بود بتاب
روی شلیل شد به مثل چون رخ خلیل
نیمی ز هول زرد و دگر سرخ از التهاب
آلوی زرد چون رخ در باخته قمار
شفرنگ سرخ چون رخ دریافته شراب
شفتالوی رسیده بناگوش کود کیست
وان زردمو یکانش به صندل شده خضاب
ملک الشعرای بهار
آن ماه که گفتی ملک رحمانست
این بار اگرش نگه کنی شیطانست
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو پوستین به تابستانست
سعدی
فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن
در بیابان، به فصل تابستان
چون ببارد به تشنه ای باران
گرچه یک لحظه زآن بیاساید
هم به آب اشتیاقش افزاید
می بیفزا ، چو شوقم افزودی
روی پنهان مکن ، چو بنمودی
باز مخمور عشق را می ده
چون مدامم دهی، پیاپی ده
تا دگربار مستی آغازم
وین غزل را انیس خود سازم
از : عراقی
از : عراقی
شعر در مورد تابستان
کودکی با شادی
روی خاک نمناک
کلبه ای می سازد
کلبه ای بی سرما
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما
از مولانا
از مولانا
شعر در مورد تابستان کودکانه
این طرف تر
در خیابان گنجشکی افتاده بی غذا
فصل تابستان است
می نویسم شعری
از زبان سهراب
و خدایی که در این نزدیکی است …
شاخه ها دائم عبادت میکنند
خالق خود را اطاعت میکنند
قصه ای زیباست ،مرگ و زندگی
فصلها آن را حکایت میکنند
مرگ را هر ساله از جان میخرند
عاشقی ، تا بی نهایت میکنند
در پی هم فصلها در یک صف اند
نظم را گویی رعایت میکنند
فصل تابستان هوای چشمه هاست
برگها آنجا طهارت میکنند
هر زمستان شاخه ها بی برگ و بار
صبر را گویی حکایت میکنند
چون خزان وقت هبوط برگهاست
شاخه ها گاهی شکایت میکنند
مهر ،محراب دعا و بندگی است
عاشقان، آنجا زیارت میکنند
دلبری زیباست ،بانوی بهار
فصلها بر او حسادت میکنند
شاخه ها با گردش چرخ فصول
عشـــق را گویی روایت میکنند
مژده ژیان
بیشتر بخوانید : شعر در مورد چپ دست ها + شعر طنز و عاشقانه برای چپ دست ها
شعری در مورد تابستان
خوشترین ایام من دردوران قدیم
بودفصل تعطیلی تابستانم
سیرروستای پدرمی رفتم
شادوخندان اندرآن باغ بزرگ روستاهمره بادوستان میگشتم
هرطرف سبزه وگل میدیدم
هرطرف گل به چمن میدیدم
گلای خوشبورامیچیدم
میان آنهمه گل .من گل خویش رامی دیدم
مدتی قامت رعنای گلم کاویدم
گل اسیرمن ومن دربغلم گل بوسیدم
لحظه ای نفسم هم نفس گل .عشق بوییدم
گل چومی خندیدمن نیزبه گل خندیدم
کمی هم رقصیدم
بعدآن چندقدمی رفتن گل پاییدم
نرمی وگرمی آن شاخه ی گل همه راوهمه رابرتن خویش مالیدم
هرطرف گل برفت درپی اوچرخیدم
این گذشت وبعدایام دگرنشان ازگل خودپرسیدم
گل به بستان ندیدم
ازغم وغصه به خودلرزیدم
همچوبرگی به خزان پرزیدم
در هیاهوی جانسوز تابستان
وقتی کلمات آهسته، آهسته
می سوزند
و واژه ها به کولرها
چشم می دوزند
شعر در مورد فصل تابستان
تو این گرما بیا دیوونه گردیم
تو حوض آب یخ وارونه گردیم
که این گرمای سوزان کشت ما را
برای هم بیا هندونه گردیم !
آه خدایا , خدایا آه
چرا من باز مانده ام, باز از راه
تابستان است و چنین سردم ؟
آخر آسان نبود من دردم
شعر در مورد گرمای تابستان
آن ماه که گفتی ملک رحمانست
این بار اگرش نگه کنی شیطانست
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو پوستین به تابستانست
شعر در مورد پایان تابستان
در بیابان، به فصل تابستان
چون ببارد به تشنه ای باران
گرچه یک لحظه زآن بیاساید
هم به آب اشتیاقش افزاید
می بیفزا ، چو شوقم افزودی
روی پنهان مکن ، چو بنمودی
شب ، صدای سوت پاسبون
شب ، صدای سوت پاسبون
شب، هوای گرم پشت بون
شب، هراس آفتاب گرم ظهر و کار
شب، سکوت، انتظار
***
بوی قیر و شن هنوز تو دماغمه
از دلم بلنده بوی گیر و دار یه حموم گرم
روی بالشای غلطکی
یه لحاف بی قرار
شب، هراس آفتاب گرم ظهر و کار
شب، سکوت، انتظار
***
بوی قیر و شن هنوز تو دماغمه
از دلم بلنده بوی گیر و دار یه حموم گرم
روی بالشای غلطکی
یه لحاف بی قرار
شعری زیبا در مورد تابستان
شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت
دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود
در بلندی ها ما
دورها گم سطح ها شسته و نگاه از
همه شب نازک تر
دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سن
از شرابی دیرین شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب روی رفتارت
تو شگرف تورها و برازنده خاک
فرصت سبز حیات به هوای خنک کوهستان می
پیوست
سایه ها بر می گشت
و هنوز در سر راه نسیم
پونه هایی که تکان می خورد
جنبه هایی که به هم می ریخت
ما بلندترین تاریکی (شب یلدا) را به هم تبریک می گوییم
اما از کنار بلند ترین روشنایی (اول تیر) به راحتی می گذریم.
روشنایی روزهای عمرت بلند همچون اول تیر
رفیق چهار فصلم اولین روز تابستون بر وفق دلت…
یک بیت شعر در مورد تابستان
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
تابستونه هوای پشت بام شب پر ستاره
به آدم میدهد عـمر دوبار
او زیباتر از هر سرزمین است
بهشت دنیوی گویند همین است
شعر کودکانه در مورد تابستان
ته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر
درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
در این تابستان داغ نگاهای سردت کشنده تر از گرماست
و من در آسمان دوستیمان گویی برف و سرما را تا مغز استخوانم درک میکنم
شعر درباره تابستان
سرتا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
تابستان؛
فصل برگِ توت و پیلهُ پروانه.
فصل نامزد شدن یخ با آب
فصل خوابیدن روی بام
فصل دیدار کسی در آسمان
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند
شعر کودکانه در مورد فصل تابستان
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پایز بودم
تابستان از راه رسیده است.
اما به راستی گرمای تابستان چه لطفی داشت اگر،
سرمای زمستان را حس نکرده بودیم.
شعری درباره تابستان
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را
رها کردم
تو مانند نسیمی خنک در یک بعد از ظهر کسالت بار تابستانی
حسی خوشایند در من ایجاد میکنی.
تابستان من امسال طولانی شده است و نسیمی ندارد.
پیش من برگرد و هیجان و شادی را به من برگردان.
شعر در مورد تابستان برای کودکان
این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تشنه تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
ساحلی شنی،
دریایی آرام که از تابش خورشید برق میزند،
درختان نخلی که همه جا دیده میشوند،
نسیمی دل انگیز،
دو صندلی راحتی فلزی با روکش گلدار،
چتر بزرگی که صندلیها را زیر سایه خود گرفته است،
در رویاهایم، خودم و تو را در این ساحل تصور میکنم.
ای کاش رویایم این تابستان حقیقی شود.
شعر در مورد فصل بهار
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
اولین پنجشنبه فصل تابستان است
دل تنگیم،
برای آنهایی که سالهای پیش درکنارمان بودند و امسال شدندخاطره ای زیبادرذهن ما ،
برای شادی روح شان
هدیه با ارزش فاتحه و صلوات را تقدیم میکنیم
شعر در مورد فصل بهار حافظ
می خواهم نفس سنگین
اطلسی ها را پرواز گیرم.
در باغچه های تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
باران تابستانی یعنی؛
بهترین روزهای تابستان سپری شده و
تنها چند روزی به تولد پاییزی نو باقی مانده است.
بهترین روزهای تابستان سپری شده و
تنها چند روزی به تولد پاییزی نو باقی مانده است.
شعری در مورد فصل بهار
غبار آلود و خسته
از راه دراز خویش
تابستان پیر
چون فراز آمد
در سایه گاه دیوار
به سنگینی
یله داد
و
کودکان
شادی کنان
گرد بر گردش ایستادند
تا به رسم دیرین
خورجین کهنه را
گره بگشاید
و جیب دامن ایشان را همه
از گوجه سبز و
سیب سرخ و
گردوی تازه بیا کند.
بیشتر بخوانید : شعر در مورد چرخش روزگار ، و گردش روزگار نامرد و گردش ایام
چه با شکوه است،
آن هنگام که دختر تابستان
دامن لباس قرمز پرچینش را جمع میکند و مانند یک رویا محو میشود.
آن هنگام که دختر تابستان
دامن لباس قرمز پرچینش را جمع میکند و مانند یک رویا محو میشود.
شعر زیبا در مورد فصل بهار
تا به کسالت ِ زرد ِ تابستان پناه آریم
دلشکسته
بهترک ِ کوه گفتیم.
عجیب است،
گویی نفس کشیدن در هوای تابستان ریه هایت را پر از ذره های عشق میکند
و در پاییز مهی غم انگیز دنیایت را میپوشاند.
گویی نفس کشیدن در هوای تابستان ریه هایت را پر از ذره های عشق میکند
و در پاییز مهی غم انگیز دنیایت را میپوشاند.
شعر کوتاه در مورد فصل بهار
پشت خرمن های گندم لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمه جوشان تابستان
گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید
امروز صبح سپیده به آرامی سر زد و آسمان اندک اندک روشن شد و
سوزی که در هوا حس میشد خبر از روزهای پایانی تابستان و آغاز پاییز میداد.
شعر ترکی در مورد فصل بهار
اکنون زمان سبز فراز آمده ست
و لولیان خفته به خاکستر
در برکه های آتش تن شسته اند
باد از چهار سوی وزیده ست
و ابرهای نازک تابستان
بر
قامت بلند شبانان
زیبا و شاهوارند
روزهای گرم تابستانی را بسیار دوست دارم.
تنها چیزی که به من نیرو میدهد تا سرمای زمستان را تاب بیاورم، امید به از راه رسیدن تابستان است.
تنها چیزی که به من نیرو میدهد تا سرمای زمستان را تاب بیاورم، امید به از راه رسیدن تابستان است.
شعر عاشقانه در مورد فصل بهار
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی وسوسه انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا نمناکست
مثل
باد خنک تابستان
مثل تاریکی خواب انگیزست
از طوفان گذر کن،
پرتو خورشید تابستان را خواهی دید.
پرتو خورشید تابستان را خواهی دید.
شعر کودکانه درباره فصل تابستان
بهار این بارت
به تابستان قطب نبرد ؟
به تابستان بهاری آنجا ؟
به ازدحام آشیانه و آواز ؟
به زایش مسافران همیشه
سیزیف ها که سنگ هاشان را
در چینه دان می برند ؟
تابستان رگهایش را پر از نور کرده
و قلبش را آفتاب ظهر شستشو داده بود.
و قلبش را آفتاب ظهر شستشو داده بود.
شعر درباره گرمای تابستان
درخت های نارنج
قیلوله ی نیمروزی تابستان را از بخار های رویا فرا می روند
درختی نیست نارنجی نیست
تنها
سایه ی پروانه ای پیشاپیش منقاری ترسان می چرخد
چند روز دیگه وارد روزهاى یوم القاطى مى شویم. . . . یوم القاطى یعنى :
اگه کولر رو روشن کنى یخ مى زنى و اگه خاموشش کنى مى پزى!!!
شعر درباره پایان تابستان
اکنون که تابستان در گذر است
زیر چنار روبروی خانه ات
سایه
چگونه تنک می شود
و انتظار
چگونه رنگ می بازد ؟
تنها تفریح ما تو تابستون شده پیدا کردن یدونه اینترنت مفت
و خالی کردن عقده های چند ماهه روی اون
شعری زیبا درباره تابستان
زمستان گرمت
می کند
بهار منظرت را می آراید
و تابستان که فرارسد
سایه می اندازد تا دراز بکشی
و زنبوران خورشیدی را نظاره کنی
ببینم کسی تعطیلات تابستونیو دنبال کرده که اینجوری داره فرار میکنه؟
جون من یکی جلو راهشو بگیره،،،
به کجا چنین شتابان آخه؟؟؟؟
وایسا،وایسا نامرد،…
شعر زیبا در مورد تابستان
سنگم
سنگ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشرده ام خود را
که رهایی را
گریزی جز شکافتن نیست
سنگ سنگ
با این همه ای رود سبز
تابستانی
از فرازم بگذر
ساقه های سست آبزی
و خزه های بلند را
بگریزان از من
چند وقت پیش یه اتفاق عجیبی برام افتاد ،،،
در کمال ناباوری و بدون هیچ علت خاصی پاشدم کولر و خاموش کردم !!!! ، ، ،
یعنی سرانجام هممون اینه !!؟؟؟؟؟
شعر زیبا درباره تابستان
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه یی ؟
پاییز زمستون خنکی عشقم قلبم نمیای؟
مردیم از گرما تو رو خدا بیا نمیای ؟نمیخوای ؟!
یک بیت شعر در مورد فصل تابستان
سالها در عمر من مهر آمد و آبان
گذشت
وز کمال غفلتم در نقصان گذشت
چشم من در زندگی نقش جوانی را ندید
این دروغ فاش پنهان آمد و پنهان گذشت
در شتاب عمر فردا ها همه دیروز شد
نا رسیده نو بهاران فصل تابستان گذشت
من به شخصه حاضرم امونیاک خالص تنفس کنم اما بوی ماه مهر به مشامم نرسه….
یک بیت شعر درباره تابستان
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
دیدین تابستون چه زود تموم شد ، از ۳ ماه فقط ۱ ماهش مونده . . .
حالا اگه مهر بودا الان ۱۳ هم بودیم.
یک بیت شعر درباره ی تابستان
دستهایم را
از اشک
برکه ای ساخته ام
و در آینه اش
چشمانم را
آماده ی تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود
را
به
باور فراق می داد
در حزن تفته ی غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه می یافت
هر چی سردتر باهام رفتار کرد،
بیشتر وابستش شدم . . .
کولر مونو میگم
شعر کودکانه درباره تابستان
حیف نیست
توت تابستان
رویا شود
در انقراض این درخت
حیف نیست
ماهی
دریا را باور کند
در تنگ بلور
یکی نیست به این تعطیلات بگه . . .
اخه به کجا چنین شتابان؟!!
شعرهای کودکانه در مورد تابستان
چه خوب بود
تابستانهای کودکی
وقتی
کرم های ابریشم را
به مهمانی برگ های توت می بردیم
و در
ولنگاری روزهای بلندش
هر روز کمی قد می کشیدیم
یادش به خیر
پاهای خاکی و پاشویه های حوض
یادش به خیر
حرفهای همسایه و آفتاب و فراقت
حیف نون کولرش خراب میشه
به بچه هاش می گه:
مگه نگفتم ۴ نفری جلو کولر نشینید !؟
ترانه کودکانه در مورد تابستان
با مداد سبز
نوشتم
بهار و عشق
با قرمز
تابستان و تپش
با زرد
پاییز و خاطره
با انگشت
بر بخار پشت شیشه
نوشتم
زمستان و انتظار بهار
به پشه میگن چرا زمستونا پیداتون نیست !؟
میگه:نه اینکه تابستونا خیلی برخوردتون خوبه !
شعر درباره ی تابستان
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود
بیشتر بخوانید : شعر در مورد چرخ گردون ، روزگار و چرخ فلک و چرخش روزگار
بگو ای فصل تابستان
که تا کی می نشینی بر سر بختم
و حاشا میکنی سردی
از آدمهای ظاهر گرم
با قلبی زمستانی
برو ای شرم گرمستان
که دل پاییز میخواهد
هوای تازه از سمت خزانستان
کمی سرما
کمی زردی
و شاید هم برای پای دلخسته
کمی خشکی ز برگ و ساقه میخواهد
بر این دلتنگ دلخسته
کمی باران هم شاید
امید تازه ای باشد
در این خشکی تابستان، بگو شاید
شعر درباره فصل تابستان
از ترکش جوزا به حکم آسمان تیری فرو افتاد
تیری که چون بشکست نیمش بر بهاران خورد
نیمش به تابستان
من در میان این دو فصل نیمه جان زادم
شعر ظهر تابستان از سهراب سپهری
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست ،
سیب هست ،
ایمان هست…
شعر نو درباره تابستان
در شبی ، سرشار اندوه نگاه او
آنچه در اندیشه ام رویید :
خط بی پایان گیسویش .
طرح تابستان بی اندوه بازویش .
شعر در آبهای سبز تابستان فروغ فرخزاد
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را
رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان تنها
در ضربه های نبض می جوشد
احساس
هستی هستی بیمار
در انتظار دره ها رازیست
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خطوط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
در اضطراب دستهای پر
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را
زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدیگر را با نفسهامان
آلوده می سازیم
آلوده تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام
میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر
مردمکهای پریشانم
می چرخد و میگسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه میچیندد
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید …
دیگر نمی بینم
ما برزمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما هیچ را در راهها دیدیم
بر اسب
زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت زیرا دوست می داریم
دلتاگ زیرا عشق نفرینیست
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را
رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان تنها
در ضربه های نبض می جوشد
احساس
هستی هستی بیمار
در انتظار دره ها رازیست
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خطوط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
در اضطراب دستهای پر
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را
زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدیگر را با نفسهامان
آلوده می سازیم
آلوده تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام
میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر
مردمکهای پریشانم
می چرخد و میگسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه میچیندد
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید …
دیگر نمی بینم
ما برزمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما هیچ را در راهها دیدیم
بر اسب
زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت زیرا دوست می داریم
دلتاگ زیرا عشق نفرینیست
شعر تابستان
تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
شعر بدرود مشیری در مورد تابستان
پشت خرمن های گندم لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمه جوشان تابستان
گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید
این همه شهد و شکر از سینه پر شور تست
در دل ذرات هستی نور تست
مستی ما از طلایی خوشه انگور تست
راستی را بوسه تو بوسه بدرود بود
بسته شد آغوش تابستان ؟ خدایا
زود بود
آفتاب زرد کم کم نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمه جوشان تابستان
گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید
این همه شهد و شکر از سینه پر شور تست
در دل ذرات هستی نور تست
مستی ما از طلایی خوشه انگور تست
راستی را بوسه تو بوسه بدرود بود
بسته شد آغوش تابستان ؟ خدایا
زود بود
شعر تابستان کودکانه
همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی ! خورشیدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها
مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند
پشه بند
تابستان
کودکی
آه ! همان بهتر که نام تو در لا به لای گریه ها نهان باشد
اینکه کنار هم باشیم،
دست هایت را در دست بگیرم،
باهم بر روی شن های ساحل قدم بزنیم
و زیباترین غروب خورشید تابستان را تماشا کنیم،
همیشه رویای من بود.
از تو ممنونم که رویایم را به حقیقت تبدیل کردی.
شعر تابستان برای بچه ها
در عبور این همه زمستان زمهریر
حتی یک خبر از بیداری با
تولد تابستان به من نرسید
عشقی که به من میبخشی درخشان تر
و گرم تر از آفتاب ظهر تابستان است.
تو عشق بزرگ زندگی من هستی
و این تابستان را برای من تبدیل به بهترین تابستان عمرم کردی.
بیشتر بخوانید : شعر در مورد حجاب ، اجباری زن + حجاب و عفاف زنان برای کودکان
شعر تابستان سهراب
سکوت روشن بالکن تابستان
سکوت آبی شعر زمان
سکوت سبز درختان هجرت
و در سکوت سرشار کلمات سنگ و خاک و علف
این تابستان همیشه در خاطر من خواهد ماند،
زیرا در آن معنای واقعی عشق را شناختم.
بابت آن به تو مدیونم.
دوستت دارم و تا ابد دوستت خواهم داشت.
شعر تابستانی
مرا در خیابان لبخند سبز صبح کاشتند
در صف لطیف تابستانی طویل منتظران
قلبهایی طلائی که بی وقفه می تپیدند
و آرزوی دل انگیز رهایی داشتند
سفر در تابستان آنقدر تجربه ی خوبی برای مسافران به همراه دارد
که گاه آنها را ماه ها منتظر رسیدن تابستان می گذارد تا دل به طبیعت بدهند و راهی جاده ها شوند.
شعر تابستان رفت
لباس تنهائی برتنم سنگینی می کند
آفتاب صبح بر گیسوی تابستانی درختان نور می پاشد
وقتی زمستان از راه میرسد،
تابستان است که قلبهای ما را گرم و روشن نگاه میدارد.
با تو تابستان بود.
حالا تو رفته ای و من مانند پرنده ای تنها در سرمای زمستان بی سرپناه مانده ام.
شعر تابستان فروغ
زندگی فصل گرم درختان تشنه تابستان است
تابستان راه عریض عاطفه رنگین
که از کوههای شمالی سر چشمه می گیرد
شاید قلبهای پاک
تابستانی گرم در درون خود دارند.
شعر تابستان عاشقانه
زیر رواق زرد سایه دل انگیز درختان شاداب کاج مرداد پارک لاله
تابستان داغ را مزه مزه می کرد
حتی بوی تابستان هم میتواند مرا عاشق کند.
این فصل، فصل من و توست.
این فصل، فصل من و توست.
شعر تابستان برای مهد کودک
در برابر جام جهان نمای تلویزیون روحانی تابستان
در چارچوب متغیر اتاق جهان متفکر بی الایش
در برابر گلدان های کوچک وبزرگ مترنم تماشا
و آن گل پیچک سبز رنگ عاشق
همه ی غروب جان را جستجو می کنم
زندگی بدون عشق،
مانند
سالی بدون تابستان
است.
مانند
سالی بدون تابستان
است.
تابستان شعر نو
کوچه ی آسفا لت تازه تابستان
پیرمرد و پیر زن آرام آرام در شمیم راه
هوا آفتابی ؛ صاف و گرم
عصای پیر مرد به نشانه ی احوالپرسی موج هوا را می شکند
پیر مرد جلوتر و پیر زن عقب تر در شربت قدم زدن می ریزند
چند ماشین در دو طرف کوچه ترانه ی توقف می خوانند
پیر مرد دوست عجله است
صبح اما رام و آرام از کوچه ی لبخند مرگ عبور می کند
شعر فصل تابستان کودکانه
راه باریک سراشیبی تابستان
سلام گرم دخترک خورشید
قلوه سنگها و سنگهای ریز و درشت آینه ی رودخانه
ماسه های نرم بستر
چند دم جنبانک بازیگوش
بد بدو- بد بدو- بد بدو
آواز کندمگون دلنواز بلدرچین
نسیم خنکی از گوش داس تابستان می گدرد
مرداد است
موسم دروی ستاره های گندم
شعر در مورد تابستان کودکانه
بیاد دو درختی
که نماد سایه در تابستان گرم بودند
شعر کودکانه تابستانی
زندگی در چشمانش زمستان سپید پوش عاشق است
برف لبریز زمستان در کو هستان
زیبائی بی قرار و لبریز بهار
رنگارنگی دل انگیز تابستان
شعر کوتاه کودکانه تابستان
نمی دانم هنوز توانسته ام صدای غار غار دلگیر خودم را بر پشت درختان تابستان ساز کنم
راستی ؛ پروردگارا ؛ چه باید کرد؟
روی هر درختی که نشسته ام ؛
صدای همین غار غار کور شعله می کشد
من هرگز بر آن پرنده تهمت سخیف بیکاری نمی بندم
هرگز ؛ اگر انسانم
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می کند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می کند
جز نوازش شیوه ای دیگر نمی داند نسیم
دکمه ی پیراهنش را غنچه خود وا می کند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
نقطه ضعف برگ ها را باد پیدا می کند
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می کند
از دل همچون زغالم سرمه می سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می کند
نه تبسم، نه اشاره، نه سؤالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می کند
کاظم بهمنی
دانلود شعر کودکانه تابستان
پسرک تابستان اما نه
او در اندیشه ی کشف رنگین فام کلما ت می گردد
تو را شبیه روزهای تابستان
همان طور گرم گرم
و همان طور طولانی
دوست دارم …
شعر رفتن تابستان
چه ملایمت خنکی !
من آبستن یک شکوفه ام
که همین تابستان گلابی می شود
تابستان هم آمد تو نیامدی
راستی چرا فصل ها
به هر قیمتی می آیند
اما تو نه؟!
شعر تابستان فروغ فرخزاد
اما اینجا
آسمان آبی است
وطن پیراهنی تابستانی در بر دارد
و کنار پنجره ای ایستاده است
که رو به آسمان باز می شود
اینجا همه خوبند
و بدها اندکند
تابستون و دل آسمون شب پر ازستاره
به آدم میدهد عمر دوباره
او زیباتر از هر زیبایی است
بهشت دنیا که می گویند همین است
شعر در آبهای سبز تابستان فروغ
پس نیمی از عشقت نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستت می دارم
برای من فصل ها
همیشه از چشمان تو شروع می شود
امروز که نگاهم کردی، فهمیدم
تابستان چقدر زود آمده است
شعر عاشقانه تابستانی
چشم های تو …
بلوط زاران “بورصه” اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و “استانبول” اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن
شعر تابستان مهد کودک
تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن؛
گناه دارد…
تابستون تابستون
هوا گرمه بی بارون
پنجره رو باز کنید
هوای خوب رو مهمون کنید
محبت و تقسیم کنید
شعر در وصف تابستان
تابستان مى رود که تمام شود
و تو می روى
که تمام شود همه چیز…
نگران پاییزم و شبهاى بلندش!
و یاد تو
که از شبهاى من نمى رود.
رها باش
در میانه عصر تابستان
که رنگ ها
زیر آفتاب می درخشند
و تو
آفتابی باش
به قامت تمام عصرهای تابستان
و به دل های مه گرفته ی سخت
بگو
بیایید
برایتان نور آورده ام
شعری در وصف تابستان
امروز برای تو پیراهنی خریدهام
لطیف وُ نرم
مثل چشمهایت
که تابستان به تنت نرسد
فردا برای تو شال میگیرم
که باد موهایت را جایی تعریف نکند
دیروز هم که دیدی
چهقدر برای تو ناز خریدم!
حالا بخواب !
میخواهم برای خود یک خوابِ آبدار بخرم.
تابستان آمده تا با همه زیبای هایش
قشنگ ترین چیزها را به ما نشان دهد
قدم زدن کنار دریا و زیر نور آفتاب نسبتا سوزان
آنقدر لذت بخش است که نمی توان آن را توصیف کرد
شعر زیبا در وصف تابستان
شاید عجیب بنظر برسد اما…
زنی که در شب های کوتاه تابستان
گوشه ی دنج رویاهایش می نشیند؛
خیالت را می بافد
نگاهت را می بافد
و از عطر بی نظیر آغوشت
گره کوری بر آرزوهایش می زند،
می خواهد در یلدای بلند زمستان،
تو را به تن کند
تو را در آغوش بگیرد
تو را نفس بکشد …
بیشتر بخوانید : شعر در مورد حال بد ، دل و حالم بد است مرگ برایم بیاورید
بیا بلندترین روزهای سال را
بیشتر عاشقی کنیم
دلم یک آغوش می خواهد
گرم تر از ظهر تابستان
که فصل دلبرانه فرصت هاست
این روزها دوستت دارم ها
عجیب می چسبند …
شعر وصف تابستان
رفتنت
حفره ای در من ایجاد خواهد کرد
که تابستان و زمستان
از آن سوز میآید؛
تابستان هم مثل رفتنت
داغ کرد مرا
رفتنت تیر بود
اما با دو نشان
اشعار زیبا در وصف تابستان
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند–
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
تو این گرما بیا دیوونه گردیم
تو حوض آب یخ وارونه گردیم
که این گرمای سوزان کشت ما را
برای هم بیا هندونه گردیم !
شعر درباره تابستان
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند.
داغ آغوشت
شروع فصل تابستان من !
گرمی دستان تو
آرامش دستان من
تیر و مردادِ همیم و
پشت هم می ایستیم!
هم قسم ما تا ابد
هم جان تو هم جان من
شعری درباره تابستان
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دلگرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
قباله گرما
به نام آغوش تو ثبت است
تابستان بی خود از راه می رسد
شعر در مورد تابستان
تو
راز فصل ها را می دانی
وقتی پائیز؛
آهنگ رنگ رنگ موهایت.
تابستان؛
التهاب سرخ لبانت.
زمستان؛
سپیدی شانه های برفی ات.
و بهار؛
قرار با اطلسی ها
در مردمک چشمان توست…
تابستان برای من نه روی
پشت بام خانه مادربزرگ زیباست
نه کنار سواحل دریایی
من تابستان، جایی امن و آرام می خواهم
مثل یک آغوش با پیراهن چهارخانه ای
شعر در مورد تابستان کودکانه
من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان می دهم
میوه های زمستانی را برای تابستان ذخیره کند
تا تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیتنامه من است
از زمین بی برکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم می خواهم
تا آمدن تو بتپد
یادش بخیر
بچه که بودیم
در ظهر های دم کرده تابستان
کنار حوض چه شیطنت ها
چه آب بازی ها که نکردیم
انگار همه اش خواب و رویا بود
شعری در مورد تابستان
چهقدر شبیه خوابهای من بودی
در پشتبام تابستانهایی
که به هفتسنگ و گرگم به هوا میگذشتند…
فصل تابستان همان فصلی است که دیگر
خبری از برف و باران های شدید و هوای سرد نیست
در عوض بادخ نک و گاهی گرما مهمانت می شود
شعر درباره ی تابستان
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین و
چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش…
زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!
آری تابستان است فصل محبت من به تو
نگاه گرم من به تو
لذت بخش عرق شرم تو
هدیه تابستان عشق من به تو
شعر کودکانه درباره تابستان
اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم
شاید دندان هایمان سفید شوند.
شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم
که آسمان آبی است.
یک روز با تو
آن قدر خوشبخت می شوم
که تنها گلایه ام از خدا
نبودن گل های نرگس
در فصل تابستان باشد
شعر درباره فصل تابستان
حتی در خاطرم نمانده
که توی آن عکس برفی
شال گردن انداخته بودی یا نه …
یا توی آن عکس ظهرِ تابستانی ات
عینک دودی به چشم داشتی یا نداشتی
برای خوشبختی
دو فنجان چای کافی ست
عصرهای تابستان عجیب
بوی عشق می دهند …
شعر نو درباره تابستان
در زمانی که وفا
قصه ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی ست
به چه کس باید گفت….
با تو انسانم و خوشبخت ترین
چه جایت خالی است اینجا
کنارِ بی کسی هایم
چه ظهرِ گرم تابستان
چه هر تاریخی از هفته
بدون تو هوا سرد
و تمام روزها جمعه
و من در جمع تنهایم
شعر درباره گرمای تابستان
تابستان که بیاید
نمیدانم چندساله میشوم
اما صدای غریبی
مرتب میگویَدَم:
پس تو کی خواهی مُرد!؟
Comments
Post a Comment